آموزگار

فرهنگی . اجتماعی . سیاسی . مذهبی

آموزگار

فرهنگی . اجتماعی . سیاسی . مذهبی

رهبرى صالح از دیدگاه نهج‏البلاغه

<<این یکى دیگر از بحثهاى جالب توجه نهج‏البلاغه است که رهبر و امام حاکم را مافوق قانون نمى‏شناسد و بلکه او را متعهدترین و عامل‏ترین کسان در رابطه با قوانین و مقررات مى‏داند، و این خود، درسى است قرآنى که مولا خود تربیت‏شده قرآن کریم بوده است . مع‏الاسف رهبران نامردمى و حاکمان جور و سلاطین خودکامه، بطور کلى خود را دست‏بالا گرفته و مافوق قانون مى‏دانند . >>

از موضوعات اساسى و مباحث‏حیاتى نهج‏البلاغه - که جملگى از مسائل اساسى جامعه انسانى محسوب مى‏گردد - مساله امامت و رهبرى است . على (ع) در سخنان و رهنمودهاى ارزنده خویش در نهج‏البلاغه به بیان ابعاد مختلف این مساله پرداخته‏اند:


از موضوعات اساسى و مباحث‏حیاتى نهج‏البلاغه - که جملگى از مسائل اساسى جامعه انسانى محسوب مى‏گردد - مساله امامت و رهبرى است . على (ع) در سخنان و رهنمودهاى ارزنده خویش در نهج‏البلاغه به بیان ابعاد مختلف این مساله پرداخته‏اند:

اولا: ضرورت آن را در اجتماع بشرى مطرح فرموده‏اند؛

ثانیا: در ارتباط با همین لزوم و ضرورت رهبرى، به امامت و پیشوایى صالح و حق، و نیز به رهبرى ناشایسته و ناحق پرداخته‏اند؛

ثالثا: معیارها و شاخصهاى امامت و رهبرى حق و درست را به طور دقیق مشخص کرده و نشانه‏هاى رهبرى فاسد و امامت جور را نیز متذکر شده‏اند؛

رابعا: التزام و تعهد رهبران جامعه را به آن معیارها و خطمشى‏ها لازم دانسته‏اند؛

خامسا: اطاعت مردم و گردن نهادن ملت‏به رهبرى حق و صالح را وظیفه همگان برشمرده‏اند؛ و سرانجام ایجاد مدینه فاضله را بر اساس ارزشهاى والاى انسانى ممکن و میسر دانسته‏اند .

مولاى متقیان (ع) با بیان ابعاد مختلف این مبحث مهم، پژوهشگران این وادى را در برابر دریایى از معارف، قرار داده‏اند . امام (ع) با توجه به واژگان امامت، امارت، حکومت، ولایت، قیادت، خلافت و مشتقات آنها، مطالبى در خور توجه ارائه فرموده، و اهمیت مساله رهبرى و امامت را در بعد وسیع و گسترده‏اى مورد توجه قرار داده‏اند، زیرا از نظر مولا (ع) هر مسئول و صاحب مقامى، نوعى قیادت و رهبرى را بر عهده دارد، خواه در راس هرم قدرت و حاکمیت قرار داشته باشد و یا در سلسله مراتب پایین‏ترى چون وزارت، امارت، استاندارى، فرماندارى، و یا هر مقام دیگرى از کارگزارى دولت و حکومت .

در این فرصت‏برآنیم تا تحت همان عناوین یاد شده، به پژوهش بپردازیم و از خداوند متعال توفیق اصابت نظر و تکمیل عمل را مى‏طلبیم .

ضرورت امامت و هبرى

على (ع)، آن پیشواى صالح و رهبر بر حق، ضرورت امامت و لزوم رهبرى را در جامعه بشرى براساس ضرورت زندگى اجتماعى در بیانى شیوا و جمله‏اى بلیغ و رسا چنین مطرح فرموده است:

انه لا بد للناس من امیر بر او فاجر یعمل فی امرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر و یبلغ الله فیها الاجل و یجمع به الفی‏ء و یقاتل به العدو و تامن به السبل و یؤخذ به للضعیف من القوی حتى یستریح بر و یستراح من فاجر . (1)

بى‏تردید و ناگزیر، براى مردم امیر و راهبرى لازم است . خواه نیکوکار و صالح، و یا نابکار و فاجر، تا انسان مؤمن در پرتو حکومت امام صالح، به کار و کوشش بپردازد، و شخص کافر در سایه حکومت‏حاکمان جور بهره و لذت برده و کام بگیرد، و خداوند اجلها را طى حکومتها به انجام مى‏رساند . با حاکمیت رهبران است که مالیات فى‏ء گردآورى مى‏شود و با دشمن کارزار و راهها امن مى‏گردد و حق ضعیف از قوى گرفته مى‏شود تا اینکه انسان نیکوکار، آرام مى‏گیرد و به طور کلى مردم از آسیب و گزند مردمان شرور و فاجر راحت مى‏شوند و در امان مى‏مانند .

این کلام مولا امیرالمؤمنین (ع) در رد دعوى پوچ خوارج است که به نوعى به آنارشیسم گرویده و تحت عنوان دلفریب لاحکم الالله‏ مدعى آن بودند که نباید در میان بشر، امارت و فرمانروایى و حکومت‏باشد و به طور کلى رهبرى و امامت را نفى مى‏کردند و با این فکر خام بین رهبرى حق و عدالت و حکومت جور و ستم، فرقى قائل نبودند، و چنانکه تاریخ خاطرنشان مى‏سازد این جماعت گردهم آمدند و به تبادل نظر پرداختند! و فساد جامعه آن روز را معلول حکومت‏حاکمان وقت دانستند و توطئه ترور آنان را چیدند هر چند که به دنبال این توطئه، فقط امیرالمؤمنین (ع) به شهادت رسید و بقیه جان سالم به در بردند .

به هر حال، على (ع) این فکر خام را بسیار سخیف دانسته و در جایى دیگر همین مضمون را با عبارتى کوتاهتر چنین بیان فرموده است:

اما الامرة البرة فیعمل فیها التقی و اما الامرة الفاجرة فیتمتع فیها الشقی‏ . (2)

در امارت و حکمروایى حق و نیکو، انسان با تقوا بکار مى‏پردازد، و اما در حکومت و فرمانروایى فاسد و فاجر، شخص بدبخت و شرور، کامروا مى‏شود .

خلاصه مفاد این جمله و جمله نخستین، آن است که به هر حال امامت و رهبرى و حکومت و زمامدارى در جامعه بشرى ضرورت دارد و اگر تشکیلات رهبرى حق و حکومت صالح راه نیفتند و طرح آن پیاده نشود، بدون شک حکومتى ناصالح و فاسد روى کار خواهد آمد و زمام رهبرى و مدیریت جامعه را به دست‏خواهد گرفت، چنانکه خود خوارج در طول تاریخ چه در زمان على (ع) و یا در قرون متاخر کاملا تشکیلاتى عمل کرده و تحت پوشش نوعى رهبرى و زعامت قرار گرفتند . آنان در آغاز در اطراف ذوالثدیه در نهروان گرد آمدند و تحت پوشش رهبرى او، بر امام برحق شوریدند و آشفتگى‏هایى را به وجود آوردند و در اعصار بعد هم افرادى به عنوان رهبران این جریان، پیش افتادند و رخدادهاى تلخى را در جهان اسلام موجب گشتند . چنانکه در صفحات بعد اشاره خواهیم کرد، حکومت و رهبرى آنان مصداقى بارز از مصادیق رهبرى‏هاى فاسد و حکومتهاى ناصالح است .

ضرورت حکومت و لزوم وجود تشکیلات در نظام اجتماعى بشرى آن اندازه واضح است که فیلسوف پرآوازه یونان ارسطو مى‏گوید:

انسانى که بتواند بدون نظامات اجتماعى و حکومت زندگى کند یا حیوان است‏یا خدا . (3)

یعنى حکومت و زعامت‏براى انسان - که موجودى اجتماعى است - امرى حتمى و ضرورى است و فقط خداوند متعال است که از این اصل مستثنى مى‏باشد و نیز حیوانات که جامعه ندارند و در صورت اجتماع در میان آنها تنها قانون جنگل حکمفرماست و بدون حکومت و رهبرى مى‏زیند .

على (ع) در بیانى دیگر نبود یک حکومت توانمند و وجود خودمحورى‏ها و منیت‏هاى فردى را از موجبات تباهى انسان برشمرده و سرانجام به اصلى‏ترین عامل هلاکت و شقاوت بشر اشاره فرموده است:

کان کل امرئ منهم امام نفسه قد اخذ منها فیما یرى بعرى ثقات و اسباب محکمات‏ . (4)

گویا هر شخصى از ایشان، (در آن اجتماع گسیخته و هرج و مرج) رهبر و پیشواى خویشتن است و به زعم خود به رشته ناگسستنى و وسایل محکم چنگ زده است .

به تصور ما همین اندازه بیانات مولى (ع) در اثبات لزوم و ضرورت حکومت و رهبرى در جامعه بشرى کافى است، لیکن اشاره به این نکته نیز خالى از فایده نیست که در تفکرات نوین و در قرون اخیر عده‏اى که درباره نظامات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى، مطالعاتى انجام داده‏اند شدیدا به یک بعدنگرى گرفتار آمده و حکومت و دولت را از یک زاویه، مورد مداقه قرار داده‏اند، و لذا منحرف گشته و به سرنوشتنى همچون سرنوشت‏خوارج در عالم اسلام دچار گشته‏اند .

کارل مارکس مى‏گوید:

دولت اساسا آلت‏سرمایه‏دار یا ارکان کاپیتالیست و ابزار کشمکش طبقاتى است و نیرویى است که بوسیله آن، طبقات تحت استثمار در زنجیر انقیاد و بندگى گرفتار آمده‏اند . (5)

ملاحظه مى‏کنید که این کلام مارکس از چند نظر قابل نقد و بررسى است:

اولا کمونیستها با وجود چنین تعریفى خود صاحب حکومت و دولتى گشته‏اند آنان دولت و حکومت‏خود را چگونه باید تعریف کنند و با وجود تحولات عظیم و بنیادینى که در اردوى سوسیالیزم و مارکسیسم و کمونیسم در عصر ما بوجود آمده باید به این نتیجه رسید که حکومت مارکسیستها از نوع رهبرى‏هاى ضلالت‏پیشه‏اى است که در تاریخ همواره فاجعه آفریده و موجبات کندى سیر کاروان بشرى را به سرحد کمال ممکن فراهم آورده و مى‏آورد .

ثانیا اگر قضاوت و داورى مارکس مطلق و درباره همه نوع حکومتها باشد حکومت آنان نیز از همین قماش خواهد بود اگر مطلق نباشد چگونه از مورد خاصى نتیجه عام و کلى مى‏توان گرفت؟ !

ثالثا در سنجش کلامها به این نتیجه مى‏رسیم که مردان خدا مانند على (ع) که با دیدى واقعى‏تر به مسائل مى‏نگرند، ضمن طرح ضرورت حکومت، به بیان نوع صالح و فاسد آن مى‏پردازند که به حقیقت و عینیت مسائل نزدیکتر است، لیکن کلام دیگران شعارگونه و تهى از محتواست و با واقعیات حیات انسانى تا حد زیادى انطباق ندارد .

امامت و رهبرى حق

چنانکه خاطرنشان شد، امامت و زعامت و رهبرى در جامعه بشرى، امرى ضرورى است و بدون رهبرى و حاکمیت، نمى‏توان زندگى اجتماعى داشت . منتها اگر رهبرى و امامت‏حق و صالح، در جامعه تحقق نیابد، خواه ناخواه، رشته امور و زمام حکومت را اشخاص ناصالح و نابکار بدست‏خواهند گرفت و رهبرى ناحق و پیشوایى جور و ستم را ایجاد خواهند کرد . امیرالمؤمنین على (ع) در ستایش رهبرى رسول اکرم و زعامت‏شایسته پیامبر اسلام چنین فرمود:

و ولیهم وال فاقام و استقام حتى ضرب الدین بجرانه‏ . (6)

رسول گرامى اسلام با سیاست دینى و برنامه شریعت، به ولایت و حکومت و فرمانروایى پرداخت تا آیین اسلام را برقرار ساخت و نظام اسلامى را توانمند نمود .

على (ع)، پیامبر را رهبرى توانمند و والى و حاکمى صاحب سیاست و برنامه، معرفى مى‏فرماید که توانسته نظامى را بر پایه آن سیاست و برنامه بوجود بیاورد .

در خطبه‏اى در مقام اندرز به یاران و اصحاب خویش و یادى نیکو از پیامبر اکرم چنین فرمود:

امام من اتقى و بصیرة من اهتدى‏ . (7)

او - پیامبر اکرم (ص) - رهبر و پیشواى متقیان و پرواپیشگان و چشم بیناى هدایت‏شدگان و ره‏یافتگان است .

دوست دارم که خداوند میان من و شما جدایى بیاندازد و مرا به آن کسان و مردمانى که مناسبترند ملحق سازد . به خدا سوگند آنان، انسانهایى هستند که نظرشان مبارک است و مردمانى و قور و سنگینند . حقگویند و از باطل، سخت گریزانند، پیشى گیرنده در راهند، مرکب در راستاى جاده رانند، به حیات اخروى و زندگى جاویدان دست‏یافته و به کرامت و زیستى گوارا رسیده‏اند . به خدا سوگند زود باشد که جوان مغرور و متکبر ثقفى بر شما سلطه یابد، نعمتهاى شما را پایمال سازد و گوشت‏بدنتان را ذوب کند و آب نماید، آن حشره کثیف . . . !

ایه ابا وذحة‏ .

مولاى پارسایان، سخن از سلطه حجاج بن یوسف ثقفى به میان آورده و ضمن این پیشگویى آرزوى دیدار مردمانى را دارد که قدر رهبرى انسانى چون مولا را دارند، ولى چه باید کرد آنگاه که عده‏اى در سطحى پایین از حیث معرفت و شناختند و خواه ناخواه زمینه سلطه پلیدانى چون: معاویه و حجاج را فراهم مى‏سازند؟

امیرالمؤمنین (ع) در خطبه‏اى دیگر به صلاحیت‏خویش در امر رهبرى پرداخته و چنین فرمود:

ایها الناس المجتمعة ابدانهم المختلفة اهواؤهم کلامکم یوهی الصم الصلاب و فعلکم یطمع فیکم الاعداء تقولون‏ . (8)

اى مردمى که تنها و بدنهایتان گرد هم است و لیکن خواستار و تمایلاتتان، پراکنده! سخن شما سنگ سفت و سخت را مى‏ترکاند، ولى عملتان دشمن را به طمع وامى دارد، در مجالس و نشستها چنین و چنان مى‏گویید، اما هر وقت صحبت کارزار و نبرد به میان مى‏آید به فکر راه فرار مى‏افتید . آنکس که شما را به سوى خود خواند کارش سامان نیابد و آنکه با شما سر و کار داشته باشد هرگز نیاساید . عذرهاى ناموجه و دلیل‏هاى سست و واهى مى‏آورید و از من انتظار مهلت طولانى دارید همچون بدهکارانى که موعد وامشان سررسد و بدون عذر موجه باز مهلت مى‏طلبند . هرگز آدمى که خوار زبون است از ظلم و ستم جلوگیرى نکند و حق جز با تلاش و کوشش درک نشود . شما از کدام خانه جز خانه خود دفاع خواهید کرد؟ و همراه کدامین پیشوا و امام جز من به نبرد و پیکار، برخواهید خاست؟ به خدا سوگند فریب خورده واقعى کسى است که فریب شما را بخورد و هر که با کمک شما به پیروزى و موفقیت‏برسد، به کم بهره‏ترین سهم دست‏یافته است و هر که با شما به تیراندازى بپردازد . با تیر و کمان شکسته‏اى تیر انداخته است . به خدا سوگند! حال من با شما چنین است که سخنهایتان را راست نمى‏بینم و به نصرت و کمک شما دل نبسته‏ام و با شما دشمنى را نمى‏توانم تهدید بکنم . شما را چه شده؟ درد شما چیست؟ درمان و طبابت‏شما چگونه است؟ دشمنانتان هم مردمانى همانند شمایند . چقدر سخن غیرعالمانه مى‏گویید و چرا این همه غفلت و بى‏پروایى و چرا این اندازه طمع به ناحق دارید؟

ملاحظه مى‏کنید که مولا سلام الله علیه، با دلى دردمند و با کلماتى سوزان، تازیانه ملامت را بر جانهاى مردمانى مى‏نوازد که از امامت و رهبرى او بهره لازم نمى‏برند . در عوض از اصحاب معاویه یاد مى‏کند آنکه رهبرى فاسد و تبهکار است لیکن یارانش از او شنوایى کامل دارند، و سرانجام خاطرنشان مى‏سازد که بشریتى که بایستى تحت‏یک رهبرى قرار گیرد و جامعه‏اى که باید در اطاعت امام عادل باشد، چرا از فرمان او سرپیچى مى‏کند و مجال سلطه براى رهبران فاسد و ناحق را فراهم مى‏سازد؟ ! !

در خطابه دیگر در همین زمینه فرمود:

و ان اجتمع الناس على امام طعنتم . . . . (9)

خدا را سپاسگزارم و زبان به شکوه و گله نگشایم که مرا گرفتار شما ساخته است، اى جماعت پراکنده‏اى که هرگاه فرمان دهم اطاعت نمى‏کنید و اگر بخوانمتان پاسخ نمى‏دهید و هر زمان فرصت پیدا کنید و به خود واگذاشته شوید در باطل فرو روید و اگر جنگ شود مى‏ترسید و ضعف نشان مى‏دهید و هرگاه به درگیرى نیاز افتد پس مى‏گرایید . دشمنانتان بى‏پدر باد! از نصرت و جهاد در راه حق چه انتظار دارید؟

آیا آیینى که شما را گردهم آورد، و غیرتى که شما را برانگیزاند ندارید؟ ! آیا جاى شگفت نیست که معاویه آن همه اراذل و اوباش خشن را بى‏آنکه عطا و مستمرى به ایشان بدهد، فرامى‏خواند، همگى اجابت کرده و تبعیتش مى‏کنند لیکن من شما را که وارثان اسلامید و جانشیان اصحاب رسول الله هستید و به شما کمک مالى مى‏کنم و بخشى از بیت‏المال را به شما عطا مى‏کنم باز از اطراف من مى‏پراکنید و به اختلاف مى‏پردازید؟ درباره امر خوشایندى سخن نمى‏گویم که همه‏تان راضى باشید و راجع به امر ناخوشایند هم، اتفاق نظر ندارید در این لحظه دوست داشتنى‏ترین چیز براى من مرگ است . قرآن را براى شما درس دادم و حجتها را بر شما تمام کردم و هر منکر و بدى را براى شما شناساندم و چیزهاى ناگوار و تلخ را در ذائقه شما شیرین و گوارا ساختم . اى کاش نابینا مى‏دید و شخص خواب‏آلود بیدار مى‏شد! چقدر جاهل و نادانند مردمى که رهبرشان معاویه است و تربیت‏دهنده و ادب کننده‏شان فرزند آن زناکار معروف مى‏باشد .

رهبرى فاسد

پیشواى ستمگر و زعیم فاجر نه تنها خود که جمعى را به فساد و تباهى مى‏کشد و لذا وبال و بار سنگین ملتها و جمعیتها را به گردن مى‏گیرد و به همین مناسبت کیفرى سنگینتر و بازخواستى سخت‏تر، دارد .

على (ع) به نقل از رسول خدا (ص) فرمود:

یؤتى یوم القیامة بالامام الجائر و لیس معه نصیر و لا عاذر فیلقى فی نار جهنم فیدور فیها کما تدور الرحى ثم یرتبط فی قعرها . (10)

امام و پیشواى ستمگر را در روز قیامت، مى‏آورند در حالى که یاورى ندارد و احدى نمى‏تواند براى او عذر و بهانه‏اى بتراشد، آنگاه در آتش جهنم انداخته مى‏شود و همچون سنگ آسیا در میان آن مى‏چرخد سپس در قعر جهنم به بند کشیده مى‏شود .

امیرالمؤمنین (ع) افسوس از این مى‏خورد که رهبرى حق حمایت نشود بلکه تضعیف گردد و در نتیجه بى‏خردان و سبک‏مغزان بر جامعه حکمفرما باشند که بالاخره هیچ جامعه‏اى بى‏حکومت نخواهد ماند .

و لکننی آسى ان یلی امر هذه الامة سفهاؤها و فجارها فیتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزبا . (11)

تاسف من از این است که امور مردم و حکومت‏بر امت را سفیهان و فاجران به عهده بگیرند پس ثروتهاى خدایى را دست‏بدست کنند، بندگان خدا را برده خویش سازند با نیکان بجنگند و با فاسقان و تبهکاران سازش کنند و آنان را حزب خود قرار دهند .

امام امیرالمؤمنین على علیه‏السلام قیادت و رهبرى را در حکومت فاسد و امامت جور و ستم بدست‏شیطان مى‏داند و چنانکه در بخش معیارها و شاخصها اشاره خواهیم کرد آن را ویژگى حکومت جور مى‏شمارد .

فاتق الله یا معاویة فی نفسک و جاذب الشیطان قیادک‏ . (12)

اى معاویه! از خدا پروا کن و خود را از تباهى و هلاکت نگه بدار و افسارت را از دست‏شیطان بگیر که او ترا رهبرى مى‏کند .

از دیدگاه مولى حکومت اشرار و حاکمیت مردمان فاجر نتیجه تضعیف حکومت و رهبرى حق و اثر وضعى آن، مى‏باشد .

لا تترکوا الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فیولى علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم . (13)

امر به معروف و نهى از منکر را رها نکنید که اشرار و اوباش بر شما حاکم شده و ولایت پیدا کنند پس هر چه دعا کنید به اجابت نرسد .

از نظر على (ع) منافقان عمده‏ترین شکل‏دهنده و تقویت‏کننده رهبرى فاسد و حکومت جورند چون حرکت نفاق از اساسى‏ترین حرکتهاى هرج و مرج‏زا و آشوب آفرین است و همان زمینه حکومت و رهبرى باطل و ناحق را قوام مى‏بخشد .

فتقربوا الى ائمة الضلالة و الدعاة الى النار بالزور و البهتان فولوهم الاعمال و جعلوهم حکاما على رقاب الناس فاکلوا بهم الدنیا . (14)

منافقان، به رهبران گمراهى و ضلالت و فراخوانندگان به سوى تباهى و آتش تقرب پیدا کردند و در این کار به زور و بهتان توسل جستند . و این رهبران و پیشوایان جور و ستم، منافقان را به کار گماشتند و آنها را بر گرده مردم سوار کردند و با هم و بوسیله هم، به جهان‏خوارى پرداختند .

شاخصها و معیارها

پیرامون اینکه معیارهاى رهبرى حق و شاخصهاى آن کدامند و علائم و نشانه‏هاى رهبرى باطل و فاسد چیست؟ سخن بسیار مى‏توان گفت، لیکن در این بخش نیز به بحثى فشرده و کوتاه اکتفا، مى‏کنیم .

از دیدگاه على (ع) نخستین شاخص در این زمینه روابط ولایى با پیامبر است . چنانچه مى‏فرماید:

فانه لا سواء امام الهدى و امام الردى و ولی النبی و عدو النبی‏ . (15)

هرگز برابر نیستند امام هدایت و پیشواى ضلالت و هلاکت، و دوست و ولى پیامبر و دشمن و بدخواه او .

در بیانى دیگر ضمن تعیین شاخص حقانیت‏یک رهبرى، ملاک و آثار دوستى و ولاى رسول الله (ص) را هم مشخص کرده چنین فرمود:

ان اولى الناس بالانبیاء اعلمهم بما جاءوا به . . . ان ولی محمد من اطاع الله و ان بعدت لحمته و ان عدو محمد من عصى الله و ان قربت قرابته‏ . (16)

شایسته‏ترین و مناسب‏ترین مردم به پیامبران، داناترین مردمند نسبت‏به شریعت و آیین ایشان و همانا دوست و یاور محمد (ص) کسى است که از خداوند اطاعت مى‏کند هر چند که با رسول الله خویشاوندى نزدیک داشته باشد .

از نظر على (ع) امام بر حق و رهبر صالح مجرى فرمان خدا و پیاده کننده دستورهاى اوست و ابدا از خود مطلبى و خواستى ندارد و این، خود یک معیار مشخص و تعیین کننده مى‏باشد .

. . . انه لیس على الامام الا ما حمل من امر ربه . . . . (17)

اى مردم به جهالت‏تان تکیه نکنید و تابع هواها و هوسهایتان نباشید . . . بر امام نیست جز آنچه از سوى پروردگارش تکلیف شده که پندى رسا گوید، در خیرخواهى بکوشد، سنتها احیا کند، حدود به پا دارد و به بهره و نصیب مردم بپردازد . . . .

با استفاده از این رهنمود مثبت مى‏توان نتیجه گرفت که رهبرى ناحق و فاسد عکس آنست که او به دنبال هواى نفس خویشتن است . بر مرکب جهل و جهالت‏سوار است، در قاموس او لغت پند پیدا نمى‏شود، بدعتها به جاى سنت مطرح مى‏گردند و حدود جملگى تعطیلند و مردم از بهره و نصیب خود محروم مى‏باشند .

در کلامى دیگر همین مضامین را با جمله‏هاى زیباى دیگر چنین فرمود:

فاعلم ان افضل عباد الله عند الله امام عادل هدی و هدى فاقام سنة معلومة و امات بدعة مجهولة و ان السنن لنیرة لها اعلام و ان البدع لظاهرة لها اعلام‏ . (18)

بدان که بافضیلت‏ترین بندگان خدا نزد خداوند امام و پیشواى دادگر است که خود هدایت‏یافته است و دیگران را به راه راست رهنمون است . سنت‏شناخته شده‏اى را به پا مى‏دارد و بدعت زشت و منکرى را از بین مى‏برد و البته سنتها روشنند و نشانها دارند و بدعتها هم آشکارند و علائم دارند .

و ان شر الناس عند الله امام جائر ضل و ضل به فامات سنة ماخوذة و احیا بدعة متروکة‏ . (19)

بدترین مردم نزد خدا پیشواى ستمگر و جائر که گمراه مى‏کند و خویشتن نیز گمراه است‏سنتهاى مورد عمل را مى‏میراند و بدعتهاى رها شده را مطرح مى‏سازد .

از دیدگاه نهج‏البلاغه تعصب کور و کبر و نخوت و استکبار از علائم رهبرى جور و ستم است و آن، از ویژگیهاى ابلیس بوده و این‏گونه رهبران، آن خصال را از رهبرشان ابلیس به میراث برده‏اند .

فعدو الله امام المتعصبین و سلف المستکبرین الذی وضع اساس العصبیة . . . . (20)

پس دشمن خدا (ابلیس) پیشواى متعصبان و سلف خود برتربینان است آنکه سنگ بناى تعصب را نهاده است .

در جایى دیگر عده‏اى از ویژگیها را یکجا توضیح مى‏دهد و رهبرى صالح و ناصالح را از هم جدا مى‏کند .

انه لا ینبغی ان یکون الوالی على الفروج و الدماء و المغانم و الاحکام و امامة المسلمین البخیل فتکون فی اموالهم نهمته و لا الجاهل فیضلهم بجهله و لا الجافی فیقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فیتخذ قوما دون قوم و لا المرتشی فی الحکم فیذهب بالحقوق و یقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنة فیهلک الامة‏ . (21)

آنکه بر ناموس، خون و مال مردم حکومت مى‏کند و کسى که دستور و فرمان صادر مى‏کند و رشته رهبرى و زمامدارى را بدست دارد نباید مردى بخیل و تنگ‏نظر باشد که از اموال ایشان پرخورى نماید و جاهل و نادان نیز شایسته نیست رهبرى مسلمانان را بعهده بگیرد که در اثر جهل و نادانى، آنان را گمراه خواهد نمود و جفاپیشه نیز نباید باشد که از آنان خواهد برید و نسبت‏به دولتها و حکومتها نیز، ستم‏پیشه نباید باشد که بى‏جهت قومى را بر قومى دیگر مقدم خواهد داشت (و حیف و میل‏کننده در بیت‏المال هم نباشد که قومى را بى‏سبب بر قومى دیگر رجحان خواهد داد) و رشوه‏خوار هم نباید زمام امور مسلمانان را بدست گیرد که حقوق مردم را پایمال مى‏سازد و حدود الهى را رعایت نمى‏کند و بالاخره، آنکه رهبرى امت را بدست مى‏گیرد نباید سنتها و شیوه‏هاى پسندیده را معطل گذارد که امت را تباه و هلاک خواهد ساخت .

روح امامت‏حق و رهبرى صالح، خدمت‏به مردم و انجام وظیفه است در صورتیکه رهبران دنیایى و حاکمان جور، هدفشان سلطه و هم و غمشان دنیاخوارى است .

ا تامرونی ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه و الله لا اطور به ما سمر سمیر و ما ام نجم فی السماء نجما . (22)

آیا انتظار دارید من، پیروزى را با ستم کردن در حق مردمى که برایشان حکومت مى‏کنم بدست آورم! هرگز . به خدا سوگند چنین رفتارى نخواهم داشت، تا روزگار هست و تا ستاره‏اى به دنبال ستاره‏اى مى‏گردد و مى‏درخشد .

در نظرگاه على (ع) رهبر جامعه باید در تقسیم مشاغل و اعطاى پستها و مسئوولیتها بر پایه صلاحیت و خیرخواهى اقدام کند و هرگز از روى هوس و میل شخصى به این مهم نپردازد . به مالک اشتر فرمود:

فول من جنودک انصحهم فی . . . فول على امورک خیرهم . . . و لا تولهم محاباة و اثرة‏ . (23)

اى مالک از سپاهیانت، خیرخواه‏ترین را فرمانده کن و بر پستها بهترین را بگمار و هرگز ولایتها و مدیریتها را به دلخواه و بدون مشورت، انجام نده، و از آنجهت که حکومت و امارت براى رهبر حق فقط وسیله احقاق حق و ابطال باطل است لذا حکومت و امارت در حد ذات خود براى او ناچیزترین و کم‏بهاترین شى‏ء است .

در خطبه‏اى فرمود:

و الله ما کانت لی فی الخلافة رغبة و لا فی الولایة اربة‏ . (24)

به خدا سوگند مرا در خلافت و ولایت و حکومت‏شما رغبتى نیست و بدان نیازى ندارم .

قیمت و ارزش این لنگه کفش کهنه و پاره چقدر است؟ گفت: آن، قیمت و بهایى ندارد . فرمود: به خدا سوگند، آن لنگه کفش، دوست داشتنى‏تر از امارت و ریاست‏بر شماست جز اینکه من حقى را استوار سازم و باطلى را دفع کنم . (25)

رهبر حق بایستى کارگزاران را زیرنظر داشته و اعمال و کردارشان را کنترل کند و آنان را به حال خود وامگذارد که آنها هر چه خواهند با مردم همان کنند و از اموالشان هر مقدار که خواهند بگیرند و ذخیره نمایند .

به برخى از کارگزاران خود چنین مى‏فرمود:

فقد بلغنی عنک امر ان کنت فعلته فقد اسخطت ربک و عصیت امامک و اخزیت امانتک‏ . (26)

راجع به تو مطلبى به من گزارش شده که اگر آن درست‏بوده باشد و تو آنگونه عمل کرده باشى که گفته‏اند، پروردگارت را به خشم آورده‏اى و رهبرت را نافرمانى کرده و به امانت‏خیانت نموده‏اى .

از نظر مولى رهبر شایسته و امام برحق، وضع زندگى خود را در سطح پایین و در حداقل معیشت تنظیم مى‏کند و هرگز با استفاده از قدرتى که دارد و موقعیتى که براى او فراهم شده است‏به رفاه و تجمل نمى‏پردازد و این یکى از معیارها و شاخصهاى حکومت‏حق و عدل است و جز آن نشانه حکومت جور و ستم مى‏باشد .

ان الله تعالى فرض على ائمة العدل ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس کیلا یتبیع بالفقیر فقره‏ . (27)

خداوند تعالى بر پیشوایان و امامان عدل و داد واجب کرده که زندگى خود را با ضعیف‏ترین مردم تطبیق دهند تا فقر و نادارى، مردمان تهیدست را نیازارد .

در بیانى دیگر رهبر حق و مردمى را اسوه و سرمشقى در این زمینه مى‏شناسد و مى‏فرماید:

ا اقنع من نفسی بان یقال هذا امیر المؤمنین و لا اشارکهم فی مکاره الدهر او اکون اسوة لهم فی جشوبة العیش‏ . (28)

آیا به این بسنده کنم که به من امیرالمؤمنین گویند در حالى که در ناملایمات روزگار شریک و غمخوار مردم و یا سرمشقى براى ایشان در تلخى‏ها و ناگوارى‏هاى زندگى، نباشم؟ .

از نظر على علیه‏السلام، مجموعه تشریفات و برنامه‏هاى پرتکلف که احیانا کرامت کلى انسانها را خدشه‏دار مى‏سازد و سود قابل توجهى هم براى حاکمان و پیشوایان عاید نمى‏کند از نشانه‏هاى حکومتهاى جور و از ویژگیهاى رهبریهاى فاسد مى‏باشد .

امیرالمؤمنین به دهقانهاى شهر انبار که پیاده شده و پیشاپیش او مى‏دویدند فرمود:

و الله ما ینتفع بهذا امراؤکم و انکم لتشقون على انفسکم فی دنیاکم و تشقون به فی آخرتکم‏ . (29)

به خداوند سوگند، رؤسا و امیران شما از این کار شما سودى نمى‏برند و شما بدین وسیله در دنیا خود را به زحمت مى‏اندازید و در آخرت و حیات اخروى هم به سبب آن، بدبخت مى‏شوید .

به نظر نگارنده شاخصها و معیارهاى فراوان دیگرى علاوه بر آنچه که گفته شد، مى‏توان از نهج‏البلاغه در زمینه رهبرى حق و ناحق استنباط کرد، ولى ما به همین اندازه اکتفا مى‏کنیم .

التزام و تعهد رهبران حق

این یکى دیگر از بحثهاى جالب توجه نهج‏البلاغه است که رهبر و امام حاکم را مافوق قانون نمى‏شناسد و بلکه او را متعهدترین و عامل‏ترین کسان در رابطه با قوانین و مقررات مى‏داند، و این خود، درسى است قرآنى که مولا خود تربیت‏شده قرآن کریم بوده است . مع‏الاسف رهبران نامردمى و حاکمان جور و سلاطین خودکامه، بطور کلى خود را دست‏بالا گرفته و مافوق قانون مى‏دانند .

دکتر لارنس لاکهارت یکى از ایران‏شناسان، به مناسبتى درباره شاه سلطان حسین و تحریم شراب توسط وى جریانى نقل مى‏کند که از نقطه نظر فوق قابل توجه است‏بخصوص با در نظر گرفتن اینکه او (سلطان حسین) را مى‏توان آخوند السلاطین دانست او مى‏نویسد:

اما جلوگیرى از نوشیدن مشروبات الکلى باعث مخالفت‏شدید مخصوصا در محافل دربارى شد یکى از کسانى که از این موضوع سخت آشفته بود همان مریم بیگم عمه پدر شاه بود . بعد کروسنیسکى داستانى را نقل کرده که طى آن عمه مزبور تمارض ورزید و بدین وسیله مشکل ممنوعیت‏شراب‏خوارى! را حل کرده است .

پادشاه که از خبر بیمارى عمه پدر خود سخت متاسف شده بود کسى را در دل شب به جلفا فرستاد که بى‏درنگ اندکى شراب بیاورد . شراب‏فروشان ارمنى که تصور مى‏کردند دسیسه‏اى در کار است و مى‏خواهند آنها را به دام اندازند . . . .

بالاخره از سفیر لهستان در دربار صفوى مقدارى شراب تهیه کردند و خود شاه شراب را پیاله‏اى ریخت و با دست‏خویش به مریم بیگم داد . این زن محتاله که درس خود را خوب از بر مى‏دانست‏به شاه چنین گفت: که حاضر نیست‏شراب بنوشد مگر آنکه پادشاه، نخست از آن بنوشد و چون سلطان حسین پاسخ داد که به علت نهى مسکرات در قرآن نمى‏تواند لب به شراب بزند مریم بیگم گفت: مقام سلطنت، شاه را برتر از قوانین قرار مى‏دهد . . . . (30)

و نقطه شاهد ما همین جمله اخیر است و راستى این، پندار طاغوتها و سلاطین جور بوده و هست که همیشه اجراى مقررات را وظیفه مردم دانسته و خود را استثناء مى‏دانستند .

و اینک سخن على علیه‏السلام را بشنوید که فرمود:

ایها الناس انی و الله ما احثکم على طاعة الا و اسبقکم الیها و لا انهاکم عن معصیة الا و اتناهى قبلکم عنها . (31)

اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به اطاعت از خدا و عمل به وظیفه‏اى وانداشتم مگر آنکه خود، به آن اقدام کرده باشم و شما را از نافرمانى و گناهى بازنداشتم مگر اینکه قبل از شما خود، از آن خوددارى کرده و امتناع نموده باشم .

امیرالمؤمنین به طور کلى از همه پیشروانش مى‏خواهد که مرد عمل باشند و چیزى را که خود بدان ملتزم نیستند انجام آن را از مردم نخواهند .

و انهوا عن المنکر و تناهوا عنه فانما امرتم بالنهی بعد التناهی‏ . (32)

شما نهى از منکر و گناه کنید و خود دست از آن بکشید چون شما موظف هستید که اول خوددارى کنید بعد، از مردم انتظار نافرمانى و گناه داشته باشید و آنان را از ارتکاب معصیت‏بازبدارید .

امیرالمؤمنین (ع) خودسازى را منشا التزام‏ها و تعهدها دانسته چون بدون تردید در اثر آلودگى نفس و ابتلاى به هوى و هوس است که انسان پا روى مقررات و تعهدات مى‏گذارد و از عمل به وظیفه سرباز مى‏زند .

من نصب نفسه للناس اماما فلیبدا بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره و لیکن تادیبه بسیرته قبل تادیبه بلسانه . . . . (33)

هر آنکه خود را رهبر مردم قرار دهد باید قبل از آموزش دادن دیگران خود را آموزش دهد و باید تربیت عملى او قبل از تربیت زبانى باشد .

لزوم اطاعت از رهبر

چنانچه در مبحث نخستین خاطرنشان ساختیم حکومت‏براى جامعه بشرى ضرورى است و نشانه قدرت و عظمت هر حکومت در این است که مردم از رهبر و حاکم و زمامدار، اطاعت کنند و شنوایى داشته باشند و الا هرج و مرج و آشفتگى قطعى است . کلام على (ع) در این زمینه چنین است:

و الامانة نظاما للامة و الطاعة تعظیما للامامة‏ . (34)

خداوند روح امانت و التزام و تعهد را سامانى براى هر ملت قرار داده و اطاعت و فرمانبردارى مردم را، نشان عظمت و شکوه رهبرى دانسته است .

و در سخنى دیگر، فرمود:

علیکم بطاعة من لا تعذرون بجهالته‏ . (35)

بر شما باد پیروى و اطاعت از کسى که از جهل و ناآگاهى به دور است و در مخالفت او عذرى ندارید .

در بیان دیگر عدم اطاعت مردم از رهبر عاقل و باتدبیر را منشا نابسامانى و آشفتگى امور، معرفى فرموده و صراحتا گفته است که اطاعت و عمل به رهنمودهاى رهبر جامعه است که تحول اساسى بوجود مى‏آورد در غیراینصورت هرگز انتظار اصلاح نباید داشت .

على در پاسخ کسانى که رهبرى او را با شیطنت و افسارگسیختگى خود، خدشه‏دار کرده و ضعف ایجاد مى‏کردند و با کمال وقاحت پیشواى جور و ستم، معاویه را با او مقایسه کرده و احیانا او را به سبب حسن تدبیر و مشى سیاسى‏اش مى‏ستودند، فرمود:

لله ابوهم و هل احد منهم اشد لها مراسا و اقدم فیها مقاما منی لقد نهضت فیها و ما بلغت العشرین و ها انا ذا قد ذرفت على الستین و لکن لا رای لمن لا یطاع‏ . (36)

خداوند پدرشان را بیامرزد آیا احدى از ایشان در رهبرى جامعه و اداره جنگ و مدیریت آن، ممارستش از من بیشتر و سابقه‏اش از من فزون‏تر است؟ ! من هنوز بیست‏سالم نشده بود که وارد جنگ شدم و اکنون افزون بر شصت‏سال دارم، ولى کسى که فرمانش را نمى‏برند و رهنمودش را آویزه گوش نمى‏کنند، راى و نظر او هر چند صائب، چه فایده‏اى دارد؟

امیرالمؤمنین در سخنى دیگر حدود مشورت و خیرخواهى مردم را براى رهبر، معین مى‏کند و توقعات و انتظارات را در چارچوبى مشخص مى‏نماید و به صراحت مى‏فرماید که:

این چنین نیست که رهبر و امام امت‏باید به سخن هر کسى عمل کند و برنامه‏اش را مطابق اشاره او تنظیم نماید .

لک ان تشیر علی و ارى فان عصیتک فاطعنی‏ . (37)

تو مى‏توانى نظر بدهى و من نیز صاحب‏نظر هستم و در آن مى‏اندیشم و اگر چنانچه فکر و راى تو را نپسندیدم و به نظر خود عمل کردم تو باید از من اطاعت کنى و فرمان ببرى .

این کلام مولى (ع) در سطحى بسیار بالا قرار دارد و بدین وسیله پاسخ بسیارى از اشخاص که خود را خیرخواه و صاحب‏نظر مى‏دانند و راى خود را ابراز هم مى‏کنند، ولى چون رهبر و امام عادل و بر حق مسلمین راى و نظر او را صائب ندید و بدان عمل نکرد با وى به مخالفت‏برخاسته و کارشکنى مى‏کنند و خود عصیان کرده دیگران را نیز به گردنکشى وا مى‏دارند، به طور قاطع داده شده است . در خطبه غرایى دیگر که در ابعاد مختلف رهبرى داد سخن داده و به رهبرى حق و پیشوایى صالح لزوم اطاعت از آن اشاره صریح دارد، چنین مى‏فرماید:

ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر الله فیه فان شغب شاغب استعتب فان ابى قوتل‏ . (38)

اى مردم! شایسته‏ترین انسان براى حکومت و زمامدارى نیرومندترین است پس اگر کسى پس از تصدى چنین انسانى، منحرف شود و آشوب و بلوا ایجاد کند، مورد نکوهش قرار مى‏گیرد و به صورتى توجیه مى‏شود و اگر به سر عقل نیامد با وى قتال مى‏شود تا آشوب و بلوا بخوابد .

در اینجا بحثهاى جالب دیگر پیرامون رهبرى و مختصات آن، قابل طرح است مثل: شورا، بیعت، میزان آگاهى و کارشناسى، حسن تدبیر و مدیریت و بالاخره دو پهلو سخن نگفتن و چندین عنوان دیگر که بحث پیرامون آنها را به فرصتى دیگر حوالت مى‏دهیم و از خداوند متعال هدایت و ارشاد مى‏طلبیم .

پانوشت‏ها :

1 - رضى، شریف، نهج‏البلاغه، خ 40، بند1 و 2 و 3 .

2 - رضى، سید شریف، نهج‏البلاغه خ 40، بند 4 .

3 - نورى، یحیى جاهلیت و اسلام، ص 656 .

4 - رضى، سید شریف، نهج‏البلاغه، خ 88 .

5 - ارسنجانى، حسن، حاکمیت دولتها، ص 63 .

6 - نهج‏البلاغه، بخش کلمات قصار، شماره 467 .

7 - همان، خ 116، بند 1 .

8 - همان، خ 29، بند 1 و 4 و 5 و 6 .

9 - همان، خ 180، بند 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 .

10 - همان، خ 164، بند 8 .

11 - همان، ن 62، بند 8 و 9 .

12 - نهج‏البلاغه، ن 32، بند 4 و ن 55، بند 4 .

13 - همان، ن 47، بند 7 .

14 - همان، خ 210، بند 6 و 7 .

15 - نهج‏البلاغه، ن 27، بند 16 .

16 - همان، ن 96، بند 1 و 2 .

17 - همان، خ 105، بند 10 .

18 - نهج‏البلاغه، خ 164، بند 5 و 6 .

19 - همان، خ 164، بند 5 و 6 .

20 - نهج‏البلاغه، خ 192، بند 4 و 5 .

21 - همان، خ 131، بند 5 و 6 و 7 .

22 - نهج‏البلاغه، خ 126، بند 1 .

23 - همان، ن 53، بند 50 و 87 و 71 و 72 .

24 - همان، خ 205، بند 3 .

25 - همان، خ 33، بند 1 و 2 .

26 - نهج‏البلاغه، ن 40، بند 1 .

27 - همان، خ 209، بند 4 .

28 - همان، ن 45، بند 14 و 15 .

29 - نهج‏البلاغه، قصار شماره 37، بند 1 و 2 .

30 - انقراض سلسله صفویه، دکتر لارنس لاکهارت، ص 44 .

31 - نهج‏البلاغه، خ 175، بند 6 .

32 - همان، خ 105، بند 12 .

33 - نهج‏البلاغه، کلمه قصار، شماره 73 .

34 - همان، قصار شماره 252، بند 5 .

35 - همان، قصار شماره 156 .

36 - نهج‏البلاغه، خ 27، بند 16 .

37 - همان، قصار شماره 321 .

38 - نهج‏البلاغه، خ 173، بند 1 و 2 .

 

سید ابراهیم سیدعلوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد