متن مناجات شعبانیه:


بسم الله الرحمن الرحيم

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اسْمَعْ دُعَائِي إِذَا دَعَوْتُكَ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَ أَقْبلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ

خدايا! بر پيامبر و دودمان پاكش درود فرست، و آنگاه كه تو را مي‏خوانم و صدايت مي‏زنم، صدا و دعايم را بشنو و اجابت كن،و آنگاه كه با تو نجوا مي‏كنم، بر من عنايت كن.

فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ مُسْتَكِينا لَكَ مُتَضَرِّعا إِلَيْكَ رَاجِيا لِمَا لَدَيْكَ ثَوَابِي

من از همه به سوي تو گريخته و در پيشگاه تو ايستاده‏ام،در حالي كه دلشكسته و نالان درگاه توام و به پاداش تو اميدوار.

ادامه نوشته

بيانات حضرت آيت الله العظمي صانعي مدظله العالي در درس خارج فقه

 بدانيد که مظلوميت مظلومين عزت آنهاست و ظلم ظالمين و ستمکاران و جنايتکاران در هر لباسي و به هر شکلي که باشد نشانه ذلت و سرافکندگي و خواري آنهاست

ادامه نوشته

چه غم از چشم​های بیدارت

بنده وار  آمدم  به  زنهارت
که  ندارم  سلا ح پیکارت
متفق می​شوم که دل ندهم
معتقد می​شوم دگربارت
مشتری را بهای روی تو نیست
من بدین مفلسی خریدارت
غیرتم هست و اقتدارم نیست
که بپوشم ز چشم اغیارت
گر چه بی طاقتم چو مور ضعیف
می​کشم نفس و می​کشم بارت
نه چنان در کمند پیچیدی
که مُخَلّص شود  گرفتارت
من هم اول که دیدمت گفتم
حذر از چشم مست خون خوارت
دیده شاید که بی تو برنکند
تا  نبیند  فراق  دیدارت
تو ملولی و دوستان مشتاق
تو  گریزان  و ما  طلبکارت
چشم سعدی به خواب بیند خواب
که ببستی به چشم سحارت
تو بدین هر دو چشم خواب آلود
چه غم از چشم​های بیدارت

سعدی

حکایتی از مروج‌الذهب مسعودی

چون عمربن عبدالعزیز به خلافت رسید، طوایف عرب به دیدارش شتافتند. روزی طایفه‌ای از حجاز آمده بودند و از میان خود تازه جوانی برگزیدند که با خلیفه سخن گوید. این تازه جوان که کوچکترین آنها بود، آغاز سخن کرد. عمر گفت: ای جوان مهلت بده که بزرگتران سخن بگویند. آن جوان گفت: ای امیر مومنان زمانم ده که: ارجمندی مرد به دو چیز کوچک اوست: زبانش و قلبش. و هرگاه خدا بنده خویش را زبانی گویا و دلی رازدار دهد، بهترین زیورها را بدو بخشیده است. وانگهی اگر برتری به سال بودی، در میان این امت کسانی سالخورده تر از تو بودند.

شبم ، شکفته به دیدار و مهر یاران است - فریدون مشیری

اگرچه شب ،
شبِ روشن
چراغ جان من است ؛
گذر ز کویِ « غروب »
نه در توان من است !
...

غروب می کُشدم !
به ریشه می زندم !
ز پا می افکندم !

ادامه نوشته

حقوق انسان ها در کلام رسول اکرم (ص) ؛  حق تکریم پس از مرگ، یادداشت های حجت الاسلام و المسلمین سید حس

میل به جاودانگی زمینه ساز زندگی سالم تر *  این که انسان ها علاقمند باشند از آن ها نام نیکو باقی بماند، علت و سبب می شود که بهتر و خوب تر زندگی کنند و همین، انسان ها را به کمک به همنوع، و پایه گذاری سنت های حسنه و ایجاد یادگارهای ماندگار ترغیب می کند زمینیان پای بر محمل رمضان می نهند تا آفاق و انفس را سیر کنند و آسمانیان پای بر بال‌های نور می گذارند تا "انسان" را به معراج برسانند. زیبندگی و زیبایی ضیافت رمضان را نمی‌توان، به سادگی سرود. سرایش این "شهر رازآلود" آیه و روایت و درایت می خواهد. تنها با تکیه بر دانش ائمه و بزرگان می توان چهره از فوائد افسانه وار رمضان برکشید. تنها شاعرانی می توانند شکوه معراج را بسرایند که بر عروه الوثقی دست یازند.

ادامه نوشته

غربت « بي همزباني » بدتر است - مهدی سهیلی

غربت

 

روزگاري رفت و من در هر زمان ـ

آزمودم رنج « غربت » را بسي

درد « غربت » ميگدازد روح را

جز « غريب » اين را نميداند كسي

هست غربت گونه گون در روزگار

محنت غربت بسي مرگ آور است

از هزاران غربت اندوه خيز

غربت « بي همزباني » بدتر است .

من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم-مولانا

من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم
 نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
 نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم
 من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
 نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم
خرد پوره آدم چه خبر دارد از این دم
 که من از جمله عالم به دو صد پرده نهانم
ادامه نوشته

از تذکرة الاولیای عطار

هر كه سفر زمين كند پاي آبله شود؛ و هر كه سفر آسمان كند دل آبله شود.
                                       «شيخ ابوالحسن خرقاني»

گفتند: درویشی چیست؟
گفت: آنکه کسی را در کنج دل خویش پای به گنجی فرو شود و در آن گنج گوهری یابد؛ آن را محبت گویند. هر که آن گوهر یافت او درویش است.
                                                 «بایزید بسطامی»

در گلستانه()

دشت‌هايي چه فراخ !
……………. کوههايي چه بلند !
…………………………در گلستانه چه بوي علفي مي‌آمد !
من در اين آبادي، پي چيزي مي‌گشتم ،
……………………………….پي خوابي شايد،
…………………………………………….پي نوري ، ريگي ، لبخندي .
پشت تبريزي‌ها
…………..غفلت پاكي بود، كه صدايم مي‌زد .
پاي ني‌زاري ماندم، باد مي‌آمد، گوش دادم ،
………………………………..چه كسي با من، حرف مي‌زد ؟
……………………………………………………….سوسماري لغزيد
………………………………………………………………….راه افتادم .
……………….يونجه زاري سر راه،
………………………………بعد جاليز خيار، بوته‌هاي گل رنگ
……………………………………………………..و فراموشي خاك
ادامه نوشته

یک ناله شبی در غم او کردم و عمریست کز هر طرفی ناله مرغ سحر آید (ایرج میرزا)

طرب افسرده کند دل چو ز حد در گذرد
آب حیوان بکشد نیز چو از در گذرد
من از این زندگی یک نهج آزرده شدم
گر چه قند است نخواهم که مکرر گذرد
آه از آن روز که بی کسب هنر شام شود
وای از آن شام که بی باده و ساغر گذرد
لحظه‌ای بیش نبود آنچه ز عمر تو گذشت
آنچه باقیست به یک لحظه‌ی دیگر گذرد
عاقبت زیر دو خط جمع شود از بد و نیک
آنچه یک عمر به دارا و سکندر گذرد

ادامه نوشته

آه باران(فریدون مشیری)

ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشان كرده بید وحشی باران
یا نه دریایی‌ست گویی واژگونه بر فراز شهر،
شهر سوگواران
هر زمانی كه فرو می‌بارد از حد بیش
ریشه در من می‌دواند پرسشی پیگیر با تشویش
رنگ این شب‌های وحشت را، تواند شست آیا از دل یاران
چشم‌ها و چشمه‌ها خشكند، روشنی‌ها محو
در تاریكی دلتنگ، همچنان‌كه نام‌ها در ننگ
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد
آه باران ای امید جان بیداران
بر پلیدی‌ها كه ما عمری‌ست در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد؟
آه باران

حکایتی از سعدی

موسی علیه السلام درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده گفت ای موسی دعا کن تا خدا عزّوجلّ مرا کفافی دهد که از بی طاقتی به جان آمدم موسی دعا کرد و برفت. پس از چند روز که باز آمد از مناجات مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده گفت این چه حالتست؟ گفتند خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته اکنون به قصاص فرموده‌اند و لطیفان گفته‌اند

گربه مسکین اگر پر داشتى

تخم گنجشک از جهان برداشتى

عاجز باشد که دست قوت یابد

برخیزد و دست عاجزان برتابد

بدم گفتی و خرسندم، عفاک ا... نکو گفتی(سعدی)

مکن سرگشته آن دل را که دستاموز غم کردی

به زير پای هجرانش، لگدکوب ستم کردی 

قلم بر بيدلان گفتی نخواهم راند و هم راندی

جفا بر عاشقان گفتی نخواهم کرد و هم کردی

ادامه نوشته

اصلاح طلبان گچساران فیلتر شد

بسم الله الرحمن الرحیم
اصلاح طلبان گچساران فیلتر شد

با استناد به قانون جرايم رايانه ای
دسترسۍ به تارنماۍ فراخوانده شده امكان پذير نمۍ باشد.
 
وبلاگ اصلاح طلبان گچساران با آدرس  http://eslaahaat.blogfa.com/ مسدود شد و پیام فوق صادر گردید

متاسفانه با تمام ادعاهایی که دارند ظرفیت تحمل وبلاگ ساده و کوچکی را در شهرستانی کوچک ندارند  . ای کاش من هم یک ...... بودم . تا فیلتر نمی شدم

ای پناهگاه ابدی! (دکتر شریعتی)

اگر تنهاترين تنهاها شوم

باز خدا هست

او جانشين همه نداشتن‌ها است

نفرين وآفرين‌ها بي‌ثمر است

اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند و از آسمان

هول و کينه بر سرم بارد

تو مهربان جاودان آسيب ناپذير من هستی

ای پناهگاه ابدی!

تو می‌توانی جانشين همه بی‌پناهی‌ها شوی

شرم تان باد ای خداوندان قدرت، بس کنید!(فریدون مشیری)

شرم تان باد ای خداوندان قدرت، بس کنید!
بس کنید از این همه ظلم و قساوت بس کنید!
ای نگهبانان آزادی!
نگهداران صلح!
ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون،
سرب داغ است این که می بارید بر دلهای مردم،
سرب داغ!
موج خون است این، که می رانید بر آن کشتی خودکامگی را موج خون!
گرنه کورید و نه کر،
گر مسلسل های تان یک لحظه ساکت می شوند،
بشنوید و بنگرید:

ادامه نوشته

دعاى امام على(عليه السلام) هنگام رؤيت هلال رمضان

امير المؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد: آنگاه كه ديدى هلال (ماه رمضان) را فلا تبرح، خشم نگير و عصبانى نشو، و «قل اللهم انى اسالك خير هذا الشهر، و فتحه و نوره، و نصره،و بركته، و طهوره، و رزقه، و اسئلك خير ما فيه و خير ما بعده، و اعوذ بك من شر ما فيه و ما بعده، اللهم ادخله علينا بالامن و الايمان، و السلامة و الاسلام، و البركة و التقوى، و التوفيق لما تحب و ترضى‏» (1) و بگو بار پروردگارا خير و خوبى در اين ماه را از تو مى‏خواهم و همچنين فتح و پيروزى (بر شيطان) و نورانيت، و يارى (بر روزه‏دارى) و بركت و طهارت، و روزى اين ماه را از تو مى‏طلبم، و از تو خير آنچه در اين ماه هست و بعد از ماه مسئلت مى‏نمايم، و به تو پناه مى‏آورم از شر و بدى آنچه در اين ماه مى‏باشد، و آنچه بعد از آن است، بار پروردگارا اين ماه را با امن و امان و ايمان به تو و سلامت نفس و نعمت اسلام، و بركت و تقوى و توفيق يافتن به آنچه تو دوست مى‏دارى و راضى مى‏گردى بر ما وارد گردان (كه همه اوصاف شايسته را در اين ماه داشته باشيم).

مرغ زيرک چون به دام افتد، تحمل بايدش(حضرت حافظ)

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بايدش
بر جفای خار هجران، صبر بلبل بايدش

ای دل اندر بند زلفش از پريشانی منال
مرغ زيرک چون به دام افتد، تحمل بايدش

ادامه نوشته

تساوی(خسرو گلسرخی )

معلم پای تخته داد می زد

 صورتش از خشم گلگون بود

 و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود  

ولی ‌آخر کلاسی ها

لواشک بین خود تقسیم می کردند

وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد

ادامه نوشته

مزدور(جان اشتان بک . ترجمه: پرويز امين زاده)

موج عظيم هيجان ، پايکوبي و فرياد در پارک شهر رفته رفته به خاموشي گراييد . گروهي از مردم هنوز زير درختان نارون ايستاده بودند . نور آبي چراغ خيابان دو کوچه آن طرف تر ، مبهم و بي فروغ بر آنها مي تابيد . سکوتي خسته بر مردم سنگيني مي کرد؛ بعضي از افراد جماعت کم کم به درون تاريکي خزيدند . چمن پارک زير پاي جمعيت لت و پار شده بود.
"مايک" مي دانست که همه چيز تمام شده است. يأس را در درون خود حس مي کرد. آنقدر خسته بود که انگار چند شب نخوابيده است ، اما اين خستگي رؤيا گونه و راحت بود . کلاهش را تا روي چشمهايش پايين کشيد و به راه افتاد، اما پيش از ترک پارک ، سرش را براي آخرين نگاه برگرداند.

ادامه نوشته

ای غم بگو با جوانیم چه کردی(جنتی عطایی)

ای غم بگو با جوانیم چه کردی

دارد به دل صد آرزو با جوانیم چه کردی

این چنین رها مرا

در میان صد بلا

تو کردی ای ندیم شبها

ادامه نوشته

مرگ رنگ (سهراب سپهری)

رنگي كنار شب
بي حرف مرده است.
مرغي سياه آمده از راههاي دور
مي خواند از بلندي بام شب شكست.
سرمست فتح آمده از راه
اين مرغ غم پرست.

ادامه نوشته

دايره مينايی(حافظ)

ديدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگيخت
آه از آن مست که با مردم هشيار چه کرد

ادامه نوشته

دیدگاهی از ولتر در جوانی

«هر چه بيشتر جلو مي‌روم، بيشتر درمي‌يابم كه طرق مختلف مابعدالطبيعه براي فلسفه مانند نقل و حكايت براي زنان است.» «تنها مردم‌فريبان مي‌توانند ادعاي يقين كنند. ما چيزي از مبادي اوليه نمي‌دانيم. واقعاً عجيب است كه كسي خدا و ملائكه و ذهن و روح را تعريف كند و ادعا كند كه كاملاً از علت خلق عالم آگاه است و خود نداند چرا وقتي كه اراده مي‌كند دستش را به حركت مي‌آورد. شك حالت مطبوعي نيست، ولي ادعاي يقين مسخره‌آميز است.»

«من نمي‌دانم كه چگونه ساخته شده‌ام و چگونه از مادر زاييده‌ام. من در طي يك ربع زندگي خود نتوانسته‌ام از علل آنچه ديده يا شنيده يا حس كرده‌ام آگاه شوم. من در ستاره شعرا و در كوچكترين ذرات، ماده را مي‌بينم ولي نمي‌دانم كه ماده چيست.»

دزدخوش قدم(کلیله و دمنه)

بازرگانی بود بسيار مال اما به غايت زشت‌روی و گران‌جان، و زنی داشت روی چون حاصل نيکوکاران و زلف چون نامه گنه‌کاران.

 شوی بر او به بلاهای جهان، عاشق و او نفور و گريزان،که به هيچ تاويل، تمکين نکردی و ساعتی حتی به مراد او نزيستی ...  و مرد هر روز مفتون‌تر می‌گشت. تا يک شب، دزدی در خانه ايشان رفت. بازرگان در خواب بود. زن از دزد بترسيد و شوی را محکم در کنار گرفت.

 بازرگان از خواب درآمد و گفت: اين چه شفقت است و به کدام وسيلت، سزاوار اين نعمت گشته ام؟

 و چون دزد را بديد، آواز داد که: ای شيرمرد مبارک قدم! آن چه خواهی حلال بادت. ببر که به يمن قدم تو اين زن بر من مهربان شد.

مکن سرگشته آن دل را که دستاموز غم کردی(سعدی)

مکن سرگشته آن دل را که دستاموز غم کردی

به زير پای هجرانش، لگدکوب ستم کردی 

قلم بر بيدلان گفتی نخواهم راند و هم راندی

جفا بر عاشقان گفتی نخواهم کرد و هم کردی 

بدم گفتی و خرسندم، عفاک ا... نکو گفتی

سگم خواندی و خشنودم، جزاک ا... کرم کردی

ادامه نوشته

رأفت خدا

«سید بحرانی» نقل فرموده: پیامبر خدا (ص) و علی (ع) و حضرت زهرا (ع) و امام حسن و امام حسین (ع)، شیعیان و دوستان را تا قیامت یاد کردند.
رسول خدا (ع) فرمود: من نصف اعمالم را به امت خود واگذار کردم؛ و علی (ع) هم فرمود: من نصف اعمالم را به شیعیان خود واگذار کردم، و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین (ع) نیز همین مطلب را فرمودند.
جبرئیل نازل شد و عرض کرد: حق تعالی می فرماید: من بیشتر از شما آنها را دوست دارم و همه آنها را می آمرزم.
تنها راه امیدمان همین است و گرنه با این ضعف و در برابر مکر شیطان و با این بی عملی به کجا می رسیم.
سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان
یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم

ز دست محبوب(شیدا)

ز دست محبوب ندانم چون کنم

وز هجر رویش، دیده جیحون کنم

یارم چو شمع محفل است

دیدن رویش مشکل است

سرو مرا پا در گل است

بر خط و خالش مایل است

ادامه نوشته

چــــــو فرعـــــون ترک تبــــــــاهی نکرد    به جــــز تا لبِ گور شـــاهی نکرد(بوستان سعــــــدی)

حکیــــــمی دعــــــا کــرد بر کیــــــقبـاد    که در پادشـــــاهی زوالـــــت مباد

بزرگــــــی درین خــــــرده بر وی گرفـت     که دانا نگــوید محال ای شگفت !

که در تخــــت و ملـــــکش نیــــامد زوال    ز فرزانه مـــــردم نزیبـــــد محــــال

که را جـــــاودان مــــــاندن امیــد مانـــد    تو دیدی کسی را که جاویـــد ماند

ادامه نوشته