آموزگار

فرهنگی . اجتماعی . سیاسی . مذهبی

آموزگار

فرهنگی . اجتماعی . سیاسی . مذهبی

تمدن و ملالتهای آن زیگموند فروید

فروید، زیگموند، 1389، تمدن و ملالتهای آن، ترجمه محمد مبشری، نشر ماهی، چاپ پنجمفروید این کتاب را که امروز در شمار معروف ترین آثار اوست در سال 1930 منتشر کرد که در آن خلاصه ای از دیدگاههای روانکاوی درباره فرهنگ و تمدن و دورنمای آن را با بیانی ساده و در حد امکان فاقد اصطلاحات فنی نوشته است. او در اینجا به بحث و بررسی در مورد عواملی می پردازد که موجب بوجود آمدن تمدن شده اند 

و امروز هم نیروهای محرک پیشرفت یا بازدارنده تحولات جامعه متمدن را تشکیل می دهند. محور اصلی این اثر عبارت است از بحث درباره تضادی آشتی ناپذیر میان دو نیروی متخاصم در روان نوع بشر که غالب شدن یکی بر دیگری سرنوشت تمدن را تعیین خواهد کرد. این دو نیرو طبق نظریه فروید از سایق عشق و سایق تخریب یا مرگ نشات می گیرند و تاریخ نوع بشر تا به امروز راه حلی برای از میان برداشتن تضاد میان این دو نیرو نیافته است.

اساس و هدف فعالیت ما آدمیان ارضای سایقهایی است  که به طور طبیعی در نهادمان وجود دارند و در اصل فردی اند. در عین حال ما ذاتا موجوداتی اجتماعی نیز هستیم زیرا برای ارضای سایقهای فردی به جمع نیازمندیم و از این رو ناچاریم به منظور ماندن در جمع، سایقهای خود را محدود و مهار کنیم. کشمش میان این دو گرایش متعارض موجب آن وضعی می شود که این اثر بیان کننده آن است، یعنی ملالت یا ناخشنودی در تمدن.
تاثیر دیدگاههای فروید در علوم انسانی: بیش از صد سال از انتشار "تعبیر رویا" ی زیگموند فروید که اساس روانکاوی را پی ریزی کرد، گذشته است. روانکاوی در طول این صد سال در فرهنگ کشورهایی که از لحاظ فعالیت فکری کوشا و چابک اند رشدی چشمگیر کرده و با زندگی علمی و اجتماعی عجین شده است. اما پذیرفتن این دیدگاهها حتی در آن جا با مقاومت شدید بسیاری از اندیشمندان و مردم مواجه بوده است.
نخستین ادعای ناخوشایند روانکاوی از این قرار است که فرایندهای روانی در اصل نا آگاهانه اند و فرایندهای آگاهانه فقط به فعالیتها  و بخشهای اندکی از روان آدمی محدود می شوند. حال انکه محتوای روان در نظر عموم همان فعالیتهای آگاهانه فکری است. پس انسان، حاکم مطلق بر محرکهای درونی خویش نیست بلکه موجودی است عمدتا غیرعقلانی که بیشتر تحت جبریت نهادی و تاریخی خویش رفتار می کند. ادعای دوم که عمیقا به اولی مربوط می شود، این است که بخشی از انگیزه های غریزی که هم به معنای خاص و هم به معنای عام، جنسی هستند، در ایجاد بیماری های روانی نقشی فوق العاده مهم ایفا می کنند که قبلا هرگز تا به این حد به آن توجه نشده بود و به علاوه در فعالیتهای عالی فرهنگی، هنری و اجتماعی نوع بشر سهیم و دخیل اند.  در روانکاوی فروید شک به عقلانی بودن انسان به نقطه اوج می رسد، اگر چه او خود با روشهای عقلانی و علمی دست به تحلیل و نتیجه گیری می زند. او بر این نکته انگشت می گذارد که همه ی فرمانها و دستورات اخلاقی به منظور ایجاد همبستگی و اتحاد بین انسانها، دستوراتی هستند که نوع بشر به طور مستمر قادر به پیروی از آنها نیست و به هنگام نزاع و تعارض، نیروهای غریزی نیرومندتر از موازین فرهنگی و قوانین اخلاقی اند که تمدن، آنها را به منظور حفاظت از فرد وضع کرده است. جنگ و کشتارهای قرن بیستم این تشخیص فروید را به طور موحشی تصدیق می کند.
اهمیت دیگر فروید مربوط به این است که مرزهای علم سنتی را زیر پا می گذارد. کشف روان شناسی فروید، همان قدر مربوط به علم جامعه شناسی و مردم شناسی است که به خود روان شناسی مربوط می شود. این نیز در عصری که رشته های دانش و فکر دانش پژوهان پیوسته تخصصی تر و تنگتر می شود و رابطه میان بخشهای گوناگون تفکر و زندگی را نادیده می گیرند، به خصوص حایز اهمیت است.
فروید در سالهای کهولت بارها گفته است که او از بیراهه ی پزشکی و آسیب شناسی روانی به عشق دیرینه خود، یعنی فلسفه و جامعه شناسی بازگشته است. در نوشته ای که از 79 سالگی او به جای مانده است این فکر را چنین بیان می کند: " پس از بیراهه های دراز از طریق علوم پزشکی و روان درمانی، علاقه من به مسایل فرهنگی بازگشت که در زمان نوجوانیم، که تفکر در من هنوز چندان بیدار نشده بود، مرا به سوی خود می کشانید." منظور وی از مسایل فرهنگی، معنی و منشا فرهنگ، شرایط زندگی اجتماعی و رابطه انسان با جامعه است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد